˙·٠•●♥اینجا همه چی در همه♥●•٠·˙
الهی اینترنتت اتیش بگیره اگه اومدی اینجا و نظر نذاشتی!!! :دی
| ||
|
اونروزی رفته بودم شرکت پسر عمم(نه که مال خودش باشه اونجا کار می کنه) گفت توسالن بشین من ده دقیقه دیگه میام. اقا ما نشستیم یه نفرم بغل دست من نشسته بود. این ندید بدیدا هم صندلی هاشون رو تازه خریده بودن هنوز نایلون روشو نکنده بودن. من خواستم بالاتر بشینم که یه دفعه یه صدای بدی از صندلی اومد. بغل دستیم هم فک کرد اون صدا از من بوده هی چپ چپ نیگا میکرد. منم خواستم که سوتفاهم رو برطرف کنم هی خودمو رو صندلی اینور واونور کردم اما لا مصب صدا نمیداد. یاروهم وقتی دید من دست از تلاش برنمیدارم اومد گفت اقا فهمیدم صدای صندلی بود بیخیال شو صندلی روپاره کردی از بس اینور واونور رفتی.ولی از تلاش وهمتم کلی تعریف کرد. :| نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |